اتولسورون
خلاصه داستان:
یک سال از روزی که شاه فرنگ بوده و اتومبیل دیده و عاشقاش شده و یکی را پیش خرید کرده، گذشته است. اتومبیل هنوز نیامده و خواب و خوارک برای شاه نمانده و مملکت را رها کرده و کارش شده است مشق شوفری با اتول خیالی. بلخره اتول همایونی میرسد و مراسم «اتول سورون» به میمنت آمدنش برگذار میگردد. شاه به گروه تغزیه امر میکند، تعزیه مضحک «مرکبِ مرد پسند» در این مراسم اجرا گردد تا در لفافه به زنهای حرمسرا بفهماند دلشان را برای اتول سواری صابون نزنند. شاه که قرار بوده با آمدن اتول به چهارگوشه مُلک سر بزند، سرش اما به خودِ اتول گرم میشود و مملکت بیصاحبتر از قبل میشود. گروههای آزادیخواه از این فرصت استفاده میکنند و او را به باد انتقاد میگیرند. در نهایت شاه در یک روز آفتابی که رانندگی میکرده، تروری نافرجام میشود که منجر به فلجی و بیزبانی شاه میشود و معلوم نمی¬کند کار آزادیخواهان است یا مافیای داخلی. تصمیم بر این میشود فعلن پسرعمویش که بدل اوست، امور را به دست بگیرد و کسی نداند که شاه اینطور شده و حتی پسرعمو، چون خود شاه به حرمسرا آمد و شد کند. زنها که چنین وضعیتی را برنمیتابند،جلسه میکنند و با قاطعیت اعلام میکند شاه نمرده است. نقشه این است که نعش بیزبان شاه را همچون لعبتی به دست بگیرند و خودشان باشند که امور مملکت را به دست گیرند. آنها هر کدامشان چیزی از شاه را بلد است، که میتواند این لعبت را زنده کند.
ملاحظات: دریافت تندیس نمایشنامه نویسی(بخش صحنه¬ای) از سی و نهمین جشنواره بین اللملی تئاتر فجر دریافت تندیس نمایشنامه نویسی(بخش متن) از پنجمین جشنواره کمدی خندستان اصفهان
نوع اثر: نمایشنامه تالیفی
زمان: 75 دقیقه
ژانر: کمدی
مخاطب: بزرگسال
تعداد پرسوناژ: (0 کودک یا نوجوان - 21 مرد - 10 زن)
نوع اجرا: 1 پرده
مضمون اثر: زنان،, سیاست،, قاجار
بخشی از نمایشنامه
جی¬جی: دلم برای آن روزها تنگ شده تصدقت بروم.
شاه: کدام روزها؟
جی جی: قبل از سفر فرنگ. قبل از دیدن اتول...
شاه: یادم نمی¬آد.
جی جی: هیچی یادت نمی¬آید. الانت را هم یادت نمی¬آید. نمی¬بینی که من مقابل¬ات ایستاده¬ام.
شاه: می¬بینم.
جی جی: کجا می¬بینی، کجا؟ این همه بزک و دوزک، این همه سرخاب و سفیدآب. این همه بوی گلاب، بوی عناب. وسمه¬ی کاشون، چالِ زنخدون. موی شبق، شلیته¬ی برق برق. نمی¬بینی عزیزم. ماه¬هاست که نمی¬بینی. نمی¬بینی که چطور هر شب اندرونی را محیا می¬کنم. عود هندی دود می¬کنم. دعای «کور شود بخیل، لال شود حسود» لای جرز دیوار، زیر خشتِ پادری، لای درزِ هشت¬دری، روی قلف پنج¬دری می-گذارم. داستان امیرارسلان ازبَر می¬کنم. شعرهای شاتوبریان را مزمزه می¬کنم، نمی¬بینی...
شاه: آخ سرم، سرم تنوره دیو شده است.
با «آخ» گفتن شاه، دوباره همه¬ی زنها برمی¬گردند.
همه: طبیب بگویم بیاید؟
شاه: طبیب بیاید که بگویید دیوانه شده¬ام ؟
امینه: قربانت شوم، این چه رقم حرف زدن است آخه...
شاه: موسیو وارنه را بیدار کنید، بگویید همین امشب بیاید....
فروغ: موسیو وارنه بیدار است تصدقت شوم
شاه: این مرتیکه جُعلق پَک و پَت آویزانِ پدر سگ سه ماه است سرش توی آخور ما کرده، مواجب یامُفت از ما می¬گیره به ریش ما می¬خندد، آخر سر هم قمپز هوایی برایمان در می¬کند. موسیو وارنه قُرُمپوف را همین فردا اعدام می¬کنم. این وزّاریات باید تمام شود.
نیم¬تاج: او چه گناهی دارد آخه؟
شاه: آینه دق است. اگر او نبود شاید فکرش از سرم رفته بود تا الان. او را وبال گردنم کردن که مرا زجر کش کنن.
زری بلنده: خودت گفتی زودتر از فِرانس بیاید تصدقت شوم.
شاه با تشر زری بلنده را به گوشه¬ای هدایت می¬کند.
شاه: خواستم بیاید که مشق اتول به من بدهد. خواستم زودتر بلد شوم اتول سواری را. سخته، آسان که نیست. خر و یابو نیست که همین جور سوارش شوی راه برود. قلق داره، هزار فوت و فن داره.
زری بلنده: وقتی خود اتول نیست چه فایده آخه مشق اتول. به خدا همان کالسکه ماریوسِ رنگ لاکی تحفه¬ی تزار روس شرف داشت.
زری¬کوتاه: چرا سوارش نمی¬شوی قربانت شوم؟ مثل قبل¬ترها برویم، هوایی مُتغیر کنیم. دور می¬شویم از چشمان حسود و بخیل و هرزه و جادو و جنبل.