کابوس‌های زندگی یک خانواده در تهران. سه صحنه

مامان منیر نمی‌خواهد رازش برملا شود. نمی‌خواهد خانۀ پدری‌اش را بفروشند. نمی‌خواهد دختر و دامادش بدبخت شوند. نمی‌خواهد پسرش بی‌عرضه بزرگ شود. نمی‌خواهد خواهرش بی‌شوهر بماند. نمی‌خواهد کریم زنده باشد.

یاسر دانشجوی ادبیات میان جماعتی ورشکستۀ اقتصادی در شرکتی ساختگی گیر افتاده. آن‌ها به طمع گرفتن وامی کلان همه‌ی هستی خود را به باد می‌دهند. آنها را رانت‌خواری بزرگ می‌بلعد.

سرد و صداي خِش خشِ سوسك‌های آشپزخانه و سيلی آخر زمستان است. كوچه خشك از صدای پاهاست. خواب مانده‌هايی خود را مانند سوسك‌ها از سوراخی به سوراخِ ديگر می چپانند. باد هوووی می‌كشد و موهای زنی را. همه جا بوی سيلی می‌آيد. كبود و وحشی، رنگِ تنِ مرده‌ای باد کرده روی آب.

چهار مرد در بندری دور افتاده اجساد تازه خاک شده را از گور بیرون می‌کشند و به دکتری در آنسوی آب می‌فروشند. شبی اشتباهی جسد زنی را از گور بیرون می‌کشند و ...