متن های جذاب
فیلتر ها
حذف فیلتر ها60 دقیقه
عماد جانباز و عکاس جنگ است که سالها در زندانهای بعثِ عراق اسیر بوده. او که در زندانهای عراق شکنجه روحی و روانی شده؛ در اثر شوک و اضطرابِ شدید قادر به حرف زدن نیست. اینک عماد در آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان بستری و تحت درمان دکتر نوخیز – روانشناس – است. از آنجا که عماد تنها بازمانده عملیاتی لو رفته است؛ مردی به نام مَلکی به دنبال این است که بداند دقیقا در آن عملیات چه اتفاقی افتاده است. مَلکی با کمک دکتر نوخیز تلاش میکند خاطرات عماد را زنده کند. دوربین سوخته عماد در آن منطقه عملیاتی پیدا میشود و ملکی میتواند یکی از نگاتیوها را بازیابی و چاپ کند و این سرنخی مهم برای کشف حقیقت است. درباره طراحی و فضای صحنه نمایش: صحنه خالی است و با حداقل دکور و اسباب و با کمکِ تغییرِ نور مکانهای مختلف تداعی میشود. یک ویدیو پروژکشِن که گاهی با آن عکسهایی بر پردهی انتهای صحنه تابانده میشود روی سن قرار دارد که جز اسبابِ بازی نیز هست. دو سکوی چوبی و کم ارتفاع (به شکل مکعب) روی سن دیده میشود که میتوان از آنها به عنوان صندلی، تختِ آسایشگاه، دیوارههای سنگر و ... استفاده کرد. و دیگر اینکه فضا و طراحی کُلیِ نمایش اکسپرسیونیستی است.
تعداد پرسوناژ: 6 مرد - 1 زن - 0 کودک یا نوجوان
70 دقیقه
"سردِ سُرخِ تبریز" یک درام تاریخی است که در سالهای اولیه پس از انقلاب مشروطه و روزهای هولناکِ اشغال آذربایجان به دست قشون روسیه تزاری اتفاق میافتد. در این تجاوز گسترده، تعدادی از مشروطه خواهان تبریزی از جمله میرزا علی ثقه الاسلام، پسران علی موسیو و شیخ سلیم در ظهر عاشورای ۱۳۳۰ هجری قمری مصادف با پنجم دی ماه ۱۲۹۰ خورشیدی، توسط ارتش روسیه در میدان مشق تبریز به دار آویخته شدند. مکانها: اندرونی خانهای در تبریز، خیابانِ پُشتیِ میدانِ مشقِ تبریز و فضاهایی برای بازی با سایه. زمان: عهد قاجار است و دوران سلطنت احمد شاه. تمام نمایش از شامگاه تا سحرگاه عاشورای ۱۳۳۰ هجری قمری، مصادف با پنجم دی ماه ۱۲۹۰ خورشیدی میگذرد. نقش پوشان به ترتیب ورود به صحنه: سیده بِیگُم (حدودا ۴۵ ساله. زن میرزا علی ثقه الاسلام تبریزی) نازنین (حدودا ۲۵ ساله. دختر کربلایی علی موسیو) ریحان (حدودا هجده ساله. دختر شیخ سلیم) حاج علی دواچی (میانسال. رییس اسبق نظمیه تبریز) یاشار (نامزد ریحان. حدودا ۲۵ ساله) و نیز عدهای که فقط سایهشان دیده میشود: میرزا علی ثقه الاسلام تبریزی، علی موسیو، شیخ سلیم و دیگر افراد به دار آویخته شده. اسباب بازی: صحنه تقریبا خالی است. با کمترین اسباب و ابزار، به صورت نمادین و قراردادی فضاها و موقعیتها ساخته میشود. بهتر است از هر وسیله چندین استفاده شود.
تعداد پرسوناژ: 2 مرد - 3 زن - 0 کودک یا نوجوان
50 دقیقه
این تکگویی که به صورت نقالی و بَرخوانی اجرا میشود، داستان آخرین ساعات زندگی جلالالدین خوارزمشاه را بازگو میکند. جلال الدین که پس از نبردی طولانی و طاقتفرسا با سپاه مغولان، خسته و درمانده و زخمی در گودالی افتاده است؛ بخشیهایی از داستان زندگی و مقاومتش را روایت میکند. اینکه چگونه پدرش سلطان محمد خوارزمشاه میهن ویران شده و در بند را به او سپرد و گریخت؛ چگونه مادرش تُرکان خاتون در حالی که سرزمین در آتش جنگ میسوخت، میان پسرانش تفرقه انداخت. چگونه سرداران سپاهش یکی یکی پیش روی چشمانش کُشته شدند و او نتوانسته کمکشان کند و یا حتی جرعه ای آب به آنها برساند. جلال الدین با دلی پر درد روایت میکند که وقتی برای نبرد با مغولان شهر به شهر می تاختند، از حال و روز مردم ایران چهها دیده و چهها شنیده است! مردمی که از ظلم سلطان و تاراج مغول در آتش و عذاب به سر میبُردند. او روایت میکند که چگونه مغولان پسر خُرد سالش تَکِش را پیش چشمانش تکهتکه کردند و چگونه پدرش زنان حرمسرای شاهی را در نهر افکند تا غرق شوند. این روایتی کوتاه از سرنوشت تلخ مردم سرزمینی است که با چنگ و دندان جلوی مغولان ایستادگی کردند و از مردن نترسیدند. این روایت مَرد مُردهای است که شهر به شهر یک نفس میتاخته تا بلکه گوشهای از خاک سرزمینش را آزاد کند ولی به هر شهر که میرسیده چیزی جز ویرانی نمیدیده!!! جلال الدین در پایان داستانش میمیرد ولی روایت او در گوش تاریخ جاودان میماند.
تعداد پرسوناژ: 1 مرد - 0 زن - 0 کودک یا نوجوان
40 دقیقه
رویدادهای این نمایشنامه در دو زمان و دو مکان کاملا متفاوت به صورت موازی اتفاق میافتد؛ زمان یکی از رویدادها در اواخر قاجار در تهران و دیگری حدودا دویست و ده پیش از میلاد مسیح در چین است. در اواخر دوران قاجار پسری جوان به اسم رجب که در قهوهخانهای تخته حوضی اجرا میکند، به خانه یکی از اشراف قاجار دعوت میشود. اربابِ خانه، رجب را به خانهاش دعوت میکند تا شاید او بتواند شاهزاده خانمی به اسم گُلتَن را بخنداند. گویا گُلتن مدتهاست نخندیده و پدرش که همه راهها را برای خنداندنِ دخترش امتحان کرده؛ اکنون دست به دامان یک سیاهِ تختهحوضی شده است. رجب هر روز به خانه گُلتَن میرود و برای او میخواند و میرقصد و شکلک درمیآورد. بالاخره روزی رجب موفق میشود گُلتن را بخنداند. در این میان رجب میفهمد اتفاقی احمقانه افتاده و او عاشق شاهزاده خانم شده است. رجب عزمش را جزم میکند تا حرف دلش را بزند ولی پیش از آنکه بتواند چیزی بگوید، گُلتن به عشق اعتراف میکند؛ اما عشق به نقاشی ایتالیایی که برای جهانگردی به این مشرق زمین آمده است. گُلتن که ستاره بختش را در آسمان دیده؛ از رجب میخواهد کمکش کند تا با آن مرد ایتالیایی بگریزد. رجب داستان عشقش را در سینهاش نگه میدارد و به گُلتن کمک میکند تا به خواستهاش برسد. اما سوی دیگر نمایش در شرقِ دور اتفاق میافتد؛ در زمان اولین خاقان چین. خاقان بزرگ پس از سرکوب مخالفانش و ساختن دیوار بزرگ چین، مست قدرت است. او به دنبال پیدا کردن اکسیر جاودانگی، بهترین کیمیاگران جهان را به خدمت گرفته است. روزی به او میگویند پسرش دچار بیمارییی مرگبار شده است. پس خاقان اینبار بهترین طبیبان و پزشکان را از سرار جهان فرا میخواند. در پایان هیچ کس موفق به درمان پسرِ خاقان نمیشود و پسر میمیرد و خاقان درک میکند که چیزی به اسم جاودانگی وجود ندارد. داستان گُلتن و خاقان چین در پایان نمایش بهم میرسد؛ جایی که پسر خاقان پس از مرگ به اژدها و سپس به ستاره دنبالهداری تبدیل میشود و ۲۰۰۰ سال بعد، گُلتن ستاره بختش را به شکل ستاره دنبالهداری در آسمان میبیند. این نمایشنامه برای اجرایی خارجصحنه طراحی شده و مناسب اجراهای آیینی سنتی است. محیط بازی در این نمایشنامه چند پلکان در فضای باز و یا مسقف است. فرم اجرای این متن برگرفته از نقالی و تخته حوضی و نیز تحت تاثیر صورتکهای آیینی و رقص اژدهای چینی است. نکته دیگر اینکه به جز نقش رجب، نقش گُلتن و زنِ خاقان چین را یک نفر و نقش خاقان چین و نقاش ایتالیایی را هم یک نفر بازی میکند. در مجموع نمایش پنج شخصیت دارد که توسط سه بازیگر اجرا خواهد شد.
تعداد پرسوناژ: 2 مرد - 1 زن - 0 کودک یا نوجوان
70 دقیقه
داستان در زمان افسانهها اتفاق میافتد. در دیاری کهن هیچ سلمانی و زُلف تراشی باقی نمانده و طی سالهای گذشته همه آنها ناپدید شدهاند. گویا هر کس که برای مشاطه و پیرایشِ موهای پسرِ بزرگِ پادشاه به قصر میرود، ناپدید میشود. اینک طبال و جارچیِ پادشاه در شهر دوره افتادهاند و به دنبال کسی میگردند تا بتواند موهای شاهزاده را کوتاه کند. داستان از جایی شروع میشود که مردی سلمانی و از همه جا بیخبر از دیاری دیگر وارد این شهر شده و برای پیرایش موهای شاهزاده داوطلب میشود. مرد سلمانی پس از کوتاه کردن موهای شاهزاده متوجه میشود دو شاخ کوچک به روی سر شاهزاده وجود دارد که میان موهایش پنهان است. پس مرد سلمانی به دست جلاد سپرده میشود تا راز شاهزاده مخفی بماند. ولی مرد سلمانی با حیلهای از دست جلاد میگریزد و سَهوا خبر را در شهر پخش میکند. این چنین نظم شهر بهم میریزد و آشوبی بزرگ برپا میشود و پرده از رازهای بسیاری برداشته میشود. این نمایشنامه اقتباسی است از قصهای کُهن که در کودکی از پدرم شنیدهام.
تعداد پرسوناژ: 8 مرد - 2 زن - 0 کودک یا نوجوان