Famoun Logo
سلام، لطفا وارد شوید
ثبت نمایشنامه
خانه نمایشنامه تالیفی شطحیات اشباح

شطحیات اشباح photo

شطحیات اشباح

(0 رای ثبت شده)
Sample Profile Picture سعیدرضا خوش‌شانس

خلاصه داستان:

جادوی اول: کدامین گاه دیگربار خواهد بودمان دیدار به تندرکوب و رخش‌انداز و باران‌بار؟ جادوی دوم: بدان هنگام کاین آشوب بنشیند شکست آید یکی را دیگری رویِ ظفر بیند. جادوی سوم: و پیش از آنکه خورشید از افق دامن فروچیند. [...] جادوی سوم: رسیدم، های! همگی: چه زشت است زیبا، چه زیباست زشتی. بگردیم در میغ- دودِ پلشتی (در مه پنهان می‌شوند) تراژدی مکبث، پرده یکم، مجلس یکم.

ملاحظات: این متن کاندیدای دریافت «جایزۀ نمایشنامه‌نویسی استاد اکبر رادی» از بیست و سومین جشنواره بین‌المللی تئاتر دانشگاهی ایران، ۱۴۰۰ بوده و همچنین برگزیده، مسابقه نمایشنامه‌نویسی چهلمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر، ۱۴۰۰ بوده است.

نوع اثر: نمایشنامه تالیفی

زمان: 45 دقیقه

ژانر: تراژدی

مخاطب: بزرگسال

تعداد پرسوناژ: (None کودک - 2 مرد - 1 زن)

نوع اجرا: نامشخص

مضمون اثر: اشباح, شطحیات

Famoun tik icon متن اجرا شده
Famoun tik icon متن برنده جایزه
امتیازدهی:
Sample Profile Picture
...

نورهای سفید مهتابی، با سروصدای زیاد، به تدریج از جلو تا انتهای صحنه را قدم‌به‌قدم روشن می‌کنند. یک سرسرای دراندشتِ سرد با دیوارهای بلند سختِ بِتُنی دیده می‌شود. روی دیوارها، تصاویری جسته‌وگریخته، محو و نامفهوم با زغال نقاشی شده است؛ انگار که سال‌ها پیش با خام‌دستی بر دیوار کشیده شده‌اند و اکنون به مرور زمان نقش باخته‌اند. تصاویری مثل: نیم‌تنه‌ی یک زن، یک سلحشور زخمی، پیرمردی با یک عصا، کودکی که دست در دست مادرِ چادریش از خیابانی می‌گذرد، سه پیرزن در کنار هم و مرد جوانی که از پله‌های هواپیما پیدا می‌شود.
در مرکز صحنه در میان دیوارهای بتنی، سه فضای مستقل مثل سه اتاقک یا سه قفس بزرگ دیده می‌شود. اولی در انتهای صحنه، سمت چپ اتاقک خسرو، با یک تختخواب فنری کهنه، یک صندلی تاشوی ارج قدیمی و یک کُمد پاتختی کوچک که روی آن پر از شیشه‌های دارو و بسته‌های قرص است؛ دیگری در وسط صحنه سمت راست اتاقک سمیه با یک میز و دوصندلی فلزی و سومی، در جلوی صحنه و در مرکز، اتاقک امیر با یک جفت مبلِ نشیمنِ راحتی و میزی در وسط است. هر اتاقک با راهی باریک به دیگر مرتبط است که آدم‌های نمایش می‌توانند با عبور از آن به اتاقک دیگری وارد شوند.
نور که می‌آید. خسرو، امیر و سمیه هر سه در اتاقک خود هستند. خسرو روی تختخواب کهنه‌ی فنری‌اش خوابیده؛ سمیه، چادر به سر با نگاهی خیره و گیج روی یکی از صندلی‌ها نشسته و امیر، با صورتی زخمی، دست شکسته‌ای که وبال گردن شده و پایی که تا ران داخل یک آتل است روی یکی از مبل‌ها لم داده است. پس از لختی خسرو، انگار که از خواب آشفته بیدار شده باشد، از جایش بلند می‌شود. کمی توی تختش می‌نشیند تا نفسش چاق شود. بعد بلند می‌شود و به سمت اتاقک امیر می‌آید. نور اتاقک خسرو کم می‌شود.
خسرو امیرخان؟ امیرخان؟
امیر با دست دیگرش به نشانه‌ی حضور، اشاره می‌کند. خسرو وارد می‌شود. نور اتاقک امیر بیشتر می‌شود.
خسرو بهتری ایشالا؟ [مکث، امیر با سر اشاره می‌کند] خب الحمدلله. هوش و گوشت سرت جاش اومده. اولی که آوردنت، گفتم «این مردِ خونی‌ومالی کیه که آوردنش این‌جا؟» سمیه خانوم که زیر بغلتو گرفت فهمیدم شمایی. حالا بهتری ایشالا؟ [مکث، امیر با سر اشاره می‌کند] خب الحمدلله. نگفتی چطوری این روزگار سیاهی سرت اومد؟
امیر [به سختی حرف می‌زند] هیچی آقا خسرو، افتادم دیگه...