نهال گردو
خلاصه داستان:
این نمایشنامه اقتباس آزادی است از رمان گوژپشت نتردام اثر ویکتور هوگو- بهار است و کشتی محکومان در یک جزیره دورافتاده و نامعلوم پهلو میگیرد و ناصر، محکوم تبعیدی و دختر 12 ساله اش نهال را پیاده میکند. ناصر نویسندهای تبعیدی است و افسرده و ناامید است، اما نهال با تمام سختیهای راه سرزنده و امیدوار است و فضای جزیره را زیبا و خیالبرانگیز مییابد. گشتاسب پسر 32 سالهی بلندپرواز، قدرتطلب و عیاش فرماندار جزیره آنها را به خانهای خالی در همسایگی آقا بزرگ میفرستد، پیرِ قابل اعتماد جزیره و دست راست فرماندار که پسری 18 ساله به نام کاظم دارد که پایی معیوب دارد و همه در جزیره او را دست میاندازند. کاظم ابتدا روی خوشی به نهال نشان نمیدهد، اما به مرور زمان به او دل میبندد و در این زمان است که گشتاسب که باید به دستور پدر ازدواج کند، نهال را به دلیل روحیه متفاوتش با دختران جزیره برمیگزیند، ناصر را به زندان میفرستد و زنان را مأمور میکند که عروس را برای جشن فردا آماده کنند. نهال که پریشان و وحشتزده است به آقابزرگ پناه میبرد، اما او که پیش از این خود میلی به نهال یافته و با آن مبارزه میکرده است، از کمک به نهال دریغ میورزد. نهال نیمهشب پنهانی به سراغ کاظم میرود که در انباری خانهشان توسط پدرش زنجیر شده تا در عروسی نهال اختلال ایجاد نکند و آقابزرگ را که همیشه رابطهی خوبی با فرماندار داشته، به دردسر نیندازد. نهال از کاظم میخواهد که با هم فرار کنند و به نجات ناصر بروند. کاظم در آن شب که شب یلداست، تلاش میکند با اره زنجیر پایش را باز کند، اما با وجود نور امیدی که به دل نهال تابیده، کاظم پس از ساعتی کلنجار رفتن با زنجیر، ناامید میشود و به تردید میافتد و نهال رنجیده و پریشان او را ترک میکند. مراسم عروسی مفصلی برگزار میشود و در شب زفاف، نهال بر اثر خونریزی جان میسپارد. فردا وقتی کاظم از تب شب پیش بهبود مییابد، خبر را از پدرش میشنود. آقابزرگ پشیمان و نگران است که کاظم کاری دست خودش بدهد، و کاظم تفنگ قدیمی را از صندوق بیرون میکشد و به گورستان میرود، جایی که ناصر در هیأت دیوانگان به دنبال خریدن تور عروسی برای نهال است و گشتاسب عزادار و غمگین ولی آرام بر گور نهال نشسته. زیر برف سنگینی که میبارد و پس از گفتگویی میان کاظم و گشتاسب، کاظم گشتاسب را میکشد و آرام گرفته در کنار گور تازه نهال دراز میکشد.
ملاحظات: این متن برنده ی جشنواره نمایشنامه نویسی افراز شده است. این متن در نشر افراز به چاپ رسیده است.
نوع اثر: اقتباسی
زمان: 60 دقیقه
ژانر: ملودرام
مخاطب: بزرگسال
تعداد پرسوناژ: (0 کودک یا نوجوان - 4 مرد - 1 زن)
نوع اجرا: 4 پرده
مضمون اثر: اقتباس, ملودرام, سمبلیک
گشتاسب: انگاری بزرگ شدی. چند وقته اومدین اینجا؟
نهال: اول بهار اومدیم. شیش ماه.
گشتاسب: نه، بزرگ شدی. صورتت هم چه گلی انداخته …
آرام دست دراز میکند تا صورت او را لمس کند، اما نهال خود را عقب میکشد.
نهال: از گرمیِ زیاده.
گشتاسب: یعنی از شرم و حیا نیست؟!
گشتاسب میخندد. نهال هم لبخندی میزند.
گشتاسب: تو که نمیخوای مث بقیهی دخترای اینجا سر از مزرعهی پنبه دربیاری؟
نهال: نه من با بقیه فرق میکنم!
گشتاسب: جدی؟! چه فرقی داری، بذار درست ببینمت!
نهال با ترس عقب میکشد و گشتاسب میخندد.
گشتاسب: از اونایی که ادعا میکنن خوشم نمییاد، ببینم واقعاً با بقیه فرق داری یا نه؟
نهال: ادعا نکردم.
گشتاسب: ولی مزرعهی پنبه به دخترا بد نمیگذره!
نهال: چرا مردا رو نمیبرین؟
گشتاسب (قهقهه میزند): مارمولک!
گشتاسب لبخند بر لب به او نزدیک میشود.
گشتاسب: نه مث اینکه واقعاً فرق داری!
نهال: من... برم خونه...
گشتاسب: خوشگلم هستی...
نهال: باید ناهار درست کنم.
گشتاسب(خندان) : واسه چی رم میکنی؟ کاریت ندارم دختر... زمین بابات همون قناسیه نیست که داشت جوش آبشو میزد؟
نهال: شما که بهتر میدونی.
گشتاسب: پدرت خاک باروری نداره. این محصول کفاف یه ماهِ زمستونتونو هم نمیده.... (مکث) نهالشم بعید میدونم درخت پرباروبری بشه اینطوری.
نهال: خب که چی.
گشتاسب: آفرین، زبونتم که درازه...
نهال: ببخشید. آخه نمیدونم واسه چی این حرفا رو به من میگین.
گشتاسب: چون دوست دارم هرچی که خوبه و قشنگه و کاردرسته، فقط مال خودم باشه، خوش ندارم ببینم جای دیگه ست.
نهال: من... نمیفهمم چی میگین.
گشتاسب: دارم میگم بذر خوب باید خاک خوبم داشته باشه... و الّا علف هرز در مییاد دور و برش، خرابش میکنه...
نهال: علفِ... هرز؟
گشتاسب: علف هرز، آره، نمونهش پسر آقابزرگ، این کاظم شیرینعقل!
در همین زمان کاظم با عجله از پشت خانه میآید.
گشتاسب (میخندد): البته در حلالزادگیش شکی نبود! به به، جناب کاظمخان، پارسال دوست امسال آشنا!
کاظم (بدخلق، به نهال): چرا صدام نزدی؟
نهال: خیلی صدات زدم. خواب بودی؟
گشتاسب: دست به آب بوده لابد.