متن های جذاب
فیلتر ها
حذف فیلتر ها90 دقیقه
شنبه بود که که لُودِرها توی حیاط مدرسه آمدند. ما توی کلاس بودیم و شیشههای کلاس تکان میخورد، انگار توی خود کلاس آمده بودند. دو لودر در دو طرف حیاط را شیار دادند و تکههای بزرگ آسفالت را میدیدیم که از زمین کَنده میشد. حیاط مدرسه و خود مدرسه و تمامی اطراف مدرسه توی قدیمها قبرستان بود. ما میدانستیم سالهاست که روی گُردهی مُردهها درس میخوانیم. به کلاس برگشتیم و لودرها دوباره شروع به کار کردند. از شیشه کلاس میدیدم که از مستطیلها خاک در میآورند. دو مَغاک داشت دهن باز میکرد. مُردهها انتظار میکشیدند که بیرون بیایند. آنقدرها هم در اعماق نبودند؛ شاید دو متر پایینتر. ظهر شده بود. لودرها همچنان میکَندند و همچنان خاک سیاه و کبود بیرون میآوردند. میدانستیم وقت آمدن دخترهاست. آنها شیفت بعدازظهر بودند. از سرپایین کوچه که پایین آمده بودند و لودرها را که دیده بودند، خنده و حرف و همه چیز روی لبشان ماسیده بود. زنگ که خورد بیاینکه خیلی به آن دو مغاک خیره شویم، بیصدا از حیاطِ بیدَر خارج شدیم. دخترها هم بیصدا از کنار ما رَد شدند. دو دسته آدمِ مسخشده بودیم که انگار همدیگر را نمیدیدیم. یکی جرئت به خرج داد و داد زد: «مُردهها سر کلاس نشستهاند». زنگ صدایش همان لحظه محو شد و تمام شد.
تعداد پرسوناژ: None مرد - None زن - None کودک یا نوجوان
30 دقیقه
مونا در خواب معشوقش را میبیند که نامش کاوه است، او سعی میکند در بیداری رد نشانههای او را بزند و او را بیابد.
تعداد پرسوناژ: 1 مرد - 2 زن - 0 کودک یا نوجوان
59 دقیقه
نمایشنامه من دیوانه نیستم روایتگر جوانی است که دچار توهم ذهنی خود شده است و با خیالات معشوقه از دست رفته خود زندگی میکند
تعداد پرسوناژ: 1 مرد - 2 زن - 0 کودک یا نوجوان